ای همنشین غربت پنهانی دلم
رحمی نما به ناله طولانی دلم
چندین سحر برای تو شد پهن سفره ام
اما نیامدی تو به مهمانی دلم
هر بار نامه عملم کرده ام مرور
خجلت کشیده ام ز مسلمانی دلم
چون خواست حق به سینه ما یک حرم زند
بر سر درش نوشت تویی بانی دلم
یک گنبد طلایی و گلدسته ای ز اشک
همچون حریم شاه خراسانی دلم
از میلاد
تا میلاد
دهه کرامت نامگذاری شد. دهه کرامت بر همه عاشقان ولایت مبارک.
بعد از عملیات و عادی شدن نسبی اوضاع، نوبت عقب آوردن شهدا بود که گاه به
قیمت شهادت همرزم دیگری تمام می شد. وقت زیادی صرف می شد تا به بهانه
خشنودی خانواده شهید و پاس داشتن حق دوستی، پیکر شهید را از معرکه نبرد
خارج کنند. ولی بعضی وقتها زمانی که در جستجوی اسم و آدرس، جیبهایشان را
زیرورو می کردند این عبارت را می دیدند،" دوست داشتم چون مادرم فاطمه(س)
گمنام بمیرم و گمنام باشم. پس کسی که مرا می یابی، در همین محل به خاکم
بسپار ".
برخی مواقع نیز امکان عقب آوردن و انتقال پیکر شهدا نبود؛ وقتی همرزمان بر
بالین او حاضر می شدند با باز کردن دکمه های پیراهن و برداشتن فانوسقه یا
نارنجک، او را از احتمال انفجارات بعدی مصون می ساختند ولی در همین حین
چشمشان به یادداشت تبریکی به این مضمون به همراه شکلات می خورد:سلام
علیکم، خواستم شیرینی شهادتم را خودم به همه داده باشم و شما نیز در این
حلاوت با من شریک باشید.
عشاق روی یار برایش دعا کنید!
در کوی انتظار برایش دعا کنید!
دست نیاز سوی خدا جمله یک صدا
با حال انکسار دعا کنید!
گرد هوس حجاب شما و حضور اوست
فارغ ز هر غبار برایش دعا کنید!
صورت به چشمه سار صفایش وضو دهید!
با چشم اشکبار برایش دعا کنید!
در حق او دعاست به هر گونه مستجاب
پنهان و آشکار برایش دعا کنید!
شاعر: محمد قدسی
پاییز چشم به راه فاطمه ی دیگریست، انتظار به سر می آید و شمیم دلنوازی
خانه خورشید را فرا می گیرد ، خنگای حضور دوباره فاطمه (س) در فضای
مدینه جاری می شود و کوثر فاطمی جوشیدن می گیرد.
به کوچه باغهای حرم تو پناه می آورم و در سایه سار ملکوتی آن نفسی تازه
می نمایم ، کنار نهر استجابت می نشینم و قطره ای می شوم در آبی زلال
اشک های زائرانت. ضریح نورانی ات را در آغوش می گیرم و ازبین شبکه-
های آن مزار تو را تماشا می کنم. آیا می شود ما هم به زیارت تو بیاییم، چون
که زیارتت همسان زیارت یاس گمشده مدینه است.
عرض حاجت به دخت موسی کن هر چه خواهی از او تمنا کن
دست خود زن گره به غرفه او گره از کار عالمی وا کن
از نسیم درش ببر فیضی بعد از آن معجز مسیحا کن
تربت بی نشان فاطمه را در دل این مزار پیدا کن
چون نگاهت به قبر او افتاد گفت و گو با مزار زهرا کن
میلاد حضرت معصومه(س) ، روز ملی دختران بر همه
دختران مومن و عفیف مسلمان گرامی باد.
نام : شهید سید مرتضی آقا میری
تاریخ تولد : 1343
محل تولد :عربخیل بهنمیر
تاریخ شهادت: 22/12/1363
محل شهادت: پاسگاه چزابه
وصیت نامه شهید
" همه از خداییم و بسوی او باز می گردی.. "
خدایا می خواهم مو قعی با تو صحبت کنم که عازم عملیات هستم.
خدایا به تو پناه می برمکه مرا لحظه ای به حال خود واگذر نکردی وتو راشکر می کنم
که مرا توفیق زدادی که در عملیات شرکت کنم.
خدایا به تو پناه می برم که از تو هستم و به تو می اندیشم که توفیق دادی.
خدایا با دستی دارم این سخن ها را می نویسم که شاید قطع شود و با چشمی دارم
می بینم این صحنه را می بینم که شاید در راهت از دست بدهم و با وجودی دارم این
سخنان را می گویم و می نویسم که شاید از من خریداری کنی.
خدایا از گناهانم درگذر و عبادات ناقابل مرا قبول کن و یاریم کن که انقدر در راهت
بجنگم تا جانم را به تو و در راه تو تقدیم کنم.
سخنی با خانواده ام : نگران من نباشید که من به حسین پیوستم و خود را به اصلش
رساندم. حال بشتابید و از قافله عقب نمانید.
به هر حال هر چه دارم از توست ؛ و با این فکری که به من دادی ، که توانستم از آن
فقط در راه تو و به نحو احسن استفاده کنم شکر می گویم .
|
شغل : عضو جهاد سازندگی
سن : 24 سال
وضعیت تأهل : مجرد
محل شهادت : خیابان صبا جنوبی
تاریخ شهادت : 5/7/1360
زندگینامه
در سال 1336 در شهر دامغان دیده به جهان گشود و سپس به اتفاق خانواده اش به تهران عزیمت کرد و از آغاز زندگی در محله های فقیرنشین تهران ، طعم فقر و محرومیت را چشید و با تمامی مشکلات و کمبودها تحصیلات ابتدایی و متوسطه را با موفقیت تمام پشت سر گذاشت.
وی از دوران نوجوانی با درک روح عرفانی عبادت و راز و نیاز با پروردگار خویش در دل شب قلب و روح خود را به نور ایمان روشن ساخت . نوری که همچون چراغی راهنمای او در فراز و نشیب های زندگی دنیا بود.
با جریان ها و مسائل سیاسی داخل و خارج از کشور آشنایی کامل داشت و با تسلط و قدرت کم نظیری قادر بود پیچیده ترین مسائل را تحلیل و با قلمی شیوا تحریر نماید . پس از پیروزی انقلاب به خدمت در آموزش و پرورش روی آورد و شغل شریف معلمی را در جنوب شهر تهران برگزید. .
به دانش آموزان خود می گفت : " آیا می دانید برای چه پشت این میز نشسته اید ؟ برای آن که بتوانید عنصری مفید در جامعه جهت رسیدگی به درد محرومین که خود نیز از آنان هستید ، باشید . بتوانید در یک پست حساس انقلابی فعال باشید و خود که از قشر مستضعفین هستید باری از دوش مستضعفان بردارید.
شهادتنامه
مهدی رجب بیگی عضو فعال جهاد سازندگی یکی از تسخیر کنندگان لانه جاسوسی آمریکا ، مبارز خستگی ناپذیر جبهه ضد استکباری و خصم آشتی ناپذیر همه دشمنان اسلام ، در روز 5 مهر 1360 در بلوای شوم منافقین به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
توی سنگر یه جوون دعا می کرد
درد دل تو دعا با خدا می کرد
ای خدا امید من رهبرمه
حجله شادی من سنگرمه
من می خوام حجله مو سنگرم کنید
خون مو فدای رهبرم کنید
آخه این پیر که توی جمارونه
آن نایب امام زمونه
اون جوونا که می خوان شهید بشن
به پیش فاطمه (س) رو سفید بشن
با لبای پر زخون دارن سخن
هی میگن یابن الحسن(ع) یابن الحسن(ع)
حرف آخرم اینه با تو خدا
قسمت می دم به خون شهدا
مردن تو سنگرم حتمی باشه
سر من تو دامن مهدی(عج) باشه
می خواهم، هم برای خودم و هم برای رزمنده ای از تبار عشق هشت سال دفاع
مقدس و جنگ نابرابر برایتان بگویم.
تا دیروز ، از راه دور با کاتیوشا و خمپاره ها و موشکها و مین ها، دست و پا
را قطع می کردند؛ حالا دل و چشم های ما را با هزاران بی حیایی و اسلحه ی
رسانه نشانه رفتند.
ای دلاور مرد شاید بگویی آن موقع اگر ما نمی رفتیم، حالا تو نمی توانستی به
این راحتی قلم در دست بگیری و بنویسی.
می دانم! حقیقت هم اینچنین است؛ ولی برادر! برایم بگو کدام دفاع سخت تر
است؟ دشمن تو مشخص و حاضر بود؛ اما حالا چی! ما چکار کنیم در این
جبهه ی تهاجم فرهنگی، و رزمنده میدان ندیده؟!
برادر! طرحی پیشنهاد بده و بیا داخل گود و کاری بکنیم که صفا و صمیمیت
آن موقع ها در این زمان هم صورت بگیرد.
حالا حتی داخل چارچوب و ستون خصوصی خود نیز امنیت نداریم. چرا تا
دوی نصف شب، پشت دنیای مجازی اینترنت، چشمانمان رنگ خون می -
گیرد و ساعتها وقت می گذاریم ؛ ولی حتی قضای نماز صبح را هم نمی-
توانیم ادا کنیم؛ دلیلش چیست؟
می بینی برادر! تو نیز رزمنده بودی و ما هم رزمنده ایم و خواهیم بود.
می بینی چقدر میدان جنگ ما سخت است؟
در جیب تو و دوستان تو قرآن و ادعیه و پلاک بود، فرزند خمینی
بودنت، افتخار بود؛ ولی توی جیب جوانان ما و گردن های یقه بازشان،
علائم موهن پرستی است که حتی خودشان هم از این پیام خبر ندارند!
حالا در این میدان جهاد و شناخت راه، بزرگترین درد جوانان امروز،
مدل موی سرشان است و عمل بینی و برداشتن ابرو و هزاران هزار
بی عاری. می بینی چقدر به پشتیبانی و دعای تو نیاز داریم؟!
دشمن نیروهای خود را مزدورانه و زیرکانه نفوذ داده و روح و ذات
خدایی ما را به تاراج می برد. وقت آن است که اسلحه قلم را با فشنگ
فرهنگ نبوی پر کنی و به دادمان برسی. حالا هم مثل آن موقع دفاع
مقدس و شور و شوق پرواز از فرش تا عرش، دست هایمان به سوی
شما دراز است؛ما به صفای باطن و ظاهر خاکی شما نیاز مبرم داریم.
سلام رزمنده، سلام دلاور! انشاالله که حالتان خوبه! امیدوارم زیر سایه ی لایزال
الهی، متعالی باشید و شما یادگاران عرصه ی ایثار، به آرزوی دیرینه خود نائل
شوید.
انگار در زمان این جنگ تمام عیار، هر کسی به دنبال جان پناهی می گردد.سال-
های یخبندان دوریست که جنگ تحمیلی هشت ساله و جنگ تفنگ و باروت و
گازهای شیمیایی ، بوی بادام تلخ و گاز خردل تمام شده است.
قد سن تقویمی ام کوتاه است، اما قد فهم من شاید بلند، که فهم من به درازای
جنگ هشت ساله باشد.
آن زمان بچه ای نورس بودم ، ولی باید بگویم بو و شمیم بسیجیان و دوستان
عروج کرده و گل های پرپر شده و از سفر کربلای جبهه ها برگشته را به یاد
می آوریم. حالا آن جنگ تمام عیار تمام شده ، ولی دفاع مقدس همچنان جاری
است.
حالا بوی باروت و خردل، با ادکلن جکسونی نامحرمان در پهنای شهر عوض
شده و به جای فشنگ، هزاران هزار نقطه ی تیررس را نشانه گرفتند و من و
تو و ما، به دنبال سنگر و خاکریزی برای مقابله،دفاع و مصون ماندن از خطر
و رهانیدن ناموس و دوست از این تهاجم. اگر چشم دل را به دردهای نهفته بر
دل هامان و آنچه بر قلب و زبانمان جاریست را ببینی ، می بینی که ما هم
رزمنده ایم.
رزمنده ای که لباس خاکی و چریکی ندارد و مثل همه کفش می پوشد و راه
می رود و هر لحظه احساس خطر می کند.